درباره ما
بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین" لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
|
بسم الله الرّحمن الرّحیم اگه خدا بخواد سه شنبه شب راهیم ،دارم کم کم کوله بارمو جمع می کنم،ولی هر کاری می کنم مهمترین چیز جا می مونه!می مونه پیش بابا،مامان و ریحانه... دلم می مونه پیش مهربونیای مامان،شیطنت های شیرین ریحانه و حرف ها و تجربه های بابا.ریحانه تا چند روز دیگه، راه درازی رو شروع می کنه و پا تو یک مرحله ی جدید از زندگی می گذاره،مرحله ی تحصیل علم.مثل همه ی کلاس اوّلی ها داره روز شماری می کنه که کی به مدرسه می ره و شب ها قبل از خواب از مامان می پرسه:چند شب دیگه بخوابم صبحش می رم کلاس اول؟!!! دیروز تا تونستم سر به سرش گذاشتم تا دلم خیلی براش تنگ نشه امّا ... امّا: دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود... بازم خوابگاه و آغاز دوباره ی دلتنگی ها،نمی دونم خوشحالیم بیشتره یا ناراحتیم!خوشحالی از اینکه انشاالله از این حالت سکون و بخوربخواب بیرون بیام و ناراحتی رو هم که گفتم... به هر حال: ...عبور باید کرد و همنورد افق های دور باید شد... نویسنده در یکشنبه 87/6/17 |
خواستم یه چیزی بنویسم،قبلش فال حافظ گرفتم و منصرف شدم!فال این بود: ...حافظ نه حدّ ماست چنین لاف ها زدن پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم نویسنده در یکشنبه 87/6/17 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم وقتی نوشته های دکتر شریعتی رو می خونی،می تونی به حقارت وسعت دیدت پی ببری و می تونی جهان رو،انسان ها رو و اتّفاق ها رو یک جور دیگه نگاه کنی،از عوام گرایی که گرفتارش شدی بیرون بیای و به معنی واقعی،تفکّر کنی. ...در کویر ،راه تنها به سوی آسمان باز است.آسمان!کشور سبز آرزوها،چشمه ی موّاج و زلال نوازش ها،امیدها،و ....انتظار!انتظار!...سرزمین آزادی،نجات،جایگاه بودن و زیستن،آغاز خوشبختی،نزهت گه ارواح پاک،فرشتگان معصوم،میعادگاه انسان های خوب،از آن پس که از این زندان خاکی و زندگی رنج و بند و شکنجه گاه و درد،با دست های مهربان مرگ،نجات یابند! ... نویسنده در شنبه 87/6/16 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم این تابستان هم با تمام اتّفاقات عجیب و جالبش گذشت و چیزهای زیادی رو به من یاد داد. بعضی اتّفاق ها در زندگی باعث می شه آدم رشد پیدا کنه(خودمونی بزرگ بشه)و بعضی از دیدگاه های کودکانه اش رو تغییر بده.بگذریم،بریم سر اصل مطلب: دو سه شب پیش برای اوّلین بار لحظات پایانی مونده به افطار که مثل ساعت ها می گذرند رو کنار تلویزیون بودم،انگار همه چیز از قبل آماده شده بود تا منی که قبل از افطار رمقی برام نمی مونه،اون ساعت کنار تلویزیون باشم. برنامه ای بود در مورد بچّه های استثنایی و مشکلاتشون.در یک گزارش،دختری رو نشون داد،هم اسم من،و شاید هم سن هم بود و از کودکی در مرکز نگهداری معلولین ذهنی بزرگ شده بود،درست مثل یک زندانی! خیلی به فکر رفتم،به این که اون الآن اونجاست و من اینجا،امّا منی که اینجام چه کاری می کنم که اون نمی تونه انجام بده! تازه تو ماه رمضونش که از بهترین ماه های خداست،من هر روز یه روزه ی آبکی می گیرم،طی روز رو به استراحت می گذرونم،بعد از افطار تا 12 شب فیلم می بینم و بعد هم ادامه ی چرخه! به این فکر کردم که فردای قیامت که هر دو تامون تو محشر حاضر می شیم،اون نباید جوابی بده،امّا من باید جواب بدم،جواب نعمت هایی که داشتم امّا در مقابلش وظایفی که بر عهدم بود رو انجام ندادم.جواب وقت هدر کردن هام،لحظه هایی که می گذره بدون اینکه،نه چیزی یاد بگیرم،نه دست کسی رو بگیرم،نه خیلی چیزای دیگه ... به این فکر کردم که فردا که مولامون ظهور می کنه،منی که فقط دم از انتظار می زنم رو به عنوان شیعه ی واقعیش قبول داره یا کسی رو که شبانه روز داره تحقیق و مطالعه می کنه تا خدمتی به کشورش داشته باشه و دهان دشمنا رو ببنده کنه؟ (هر چند که ظاهری خیلی شرعی نداشته باشه) و به این که کاش تو وجودم یه زلزله اتّفاق بیفته و همه چیز رو تکون بده! نویسنده در شنبه 87/6/16 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم گفت:دلم گرفته،خیلی دلم گرفته... خواستم سر به سرش بگذارم،گفتم:چرا گرفته دلت؟مثل آنکه تنهایی چقدر هم تنها خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی دچار یعنی... نگذاشت بقیه اش رو بخونم،گفت:حال و حوصله ی شوخی ندارم. گفتم:زندگی یعنی یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست،مثلا این خورشید کودک پس فردا،کفتر آن هفته... گفت: نفس آدم ها سر به سر افسرده ست روزگاریست در این گوشه ی پژمرده هوا هر نشاطی مرده ست دست جادویی شب در به روی من و غم می بندد می کنم هر چه تلاش او به من می خندد... گفتم: گوش کن،جادّه صدا می زند از دور قدم های تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلک ها را بتکان،کفش به پا کن و بیا... گفت:بانگی از دور مرا می خواند لیک پاهایم در قیر شب است. گفتم: صبح خواهد شد و به این کاسه ی آب آسمان هجرت خواهد کرد گفت:در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم گفتم:ماه بالای سر تنهاییست... گفت:باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم گفتم:جادّه یعنی غربت... گفت:دنگ...،دنگ... لحظه ها می گذرد، آنچه بگذشت،نمی آید باز. قصّه ای هست که هرگز دیگر نتوان شد آغاز... گفتم:زندگی خالی نیست، مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست آری تا شقایق هست،زندگی باید کرد. گفت:عبور باید کرد... و من مسافرم ای بادهای هموار مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید. گفتم:عبور باید کرد و همنورد افق های دور باید شد و گاه در رگ یک حرف،خیمه باید زد.... پ.ن:تمام شعرها از هشت کتاب سهراب سپهری انتخاب شده. نویسنده در شنبه 87/6/16 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم آرمانخواهی انسان ها،مستلزم صبر بر رنج هاست،پس دوست خوبم،برای جانبازی در راه آرمان ها،یاد بگیر که در این سیّاره ی رنج،صبور ترین انسان ها باشی(شهید آوینی) سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد،تندیس زیبایی نخواهد شد،تنها یک بار فرصت داری از وجودت تندیس بسازی،پس از ضربه های تیشه خسته نشو. به ناشکری های اخیرم فکر کردم.به شکایت ما آدم ها از طوفان های زندگی هر چند که خیلی قبل تر بوجود اومده باشه و الآن فقط گرد و غبارش تو هوا مونده باشه،به سوال های بی جوابم در مورد:انّا خلقنا الانسان فی کبد...در مورد و انّ مع العسر یسرا...در مورد آیه ای که می فرماید:و مردم(بر اینند)که هر گاه ما به لطف خود رحمتی به آنها چشاندیم،شاد شده و اگر رنج و بلایی از کرده ی خودشان ببینند در آنحال (به جای توبه،از رحمت)خدا نومید می شوند.(روم/36) در مورد این آیه: آنچه مصیبت به شما می رسد دستاورد خودتان است(شوری/30) و به تفسیر مولا علی(ع)در مورد این آیه: از گناهان اجتناب کنید که تمام بلاها و کمبود روزی به واسطه ی گناه است،حتّی خراش برداشتن بدن،و زمین خوردن و مصیبت دیدن... در مورد روایتی که جایی مطمئن خوندم(الآن یادم نیست کجا بود)در این مورد که هر چقدر منزلت انسان نزد خدا بیشتر باشه سختی و رنج بیشتری می بینه،و پیامبران که از همه عزیز تر بودند،بیشترین رنج ها رو تحمّل کردند. در مورد این آیه:...و اگر ما بشر را (در دنیا) به نعمت و رحمتی برخوردار کردیم(تا شکر کند)سپس آن نعمت را از او باز گرفتیم،سخت به خوی نومیدی و کفران درافتد(هود/9) به امید و جمله ی یکی از بچّه ها:از آیه های بی پایان الهی،آری تنها امید بود که انسان را نجات داد. و در مورد بحثی که پارسال در جلسه ی قرآن هیئت کردیم در این مورد که از کجا بفهمیم که مشکلات و طوفان های دنیا،عذاب دنیاییه در مقابل کارهامون یاآزمایش یا طبیعت و سرنوشت آدمی که با رنج گره خورده؟ ...امّا به نتیجه ای نرسیدیم. و در آخر به این بیت: ...مکن ز غصّه شکایت که در طریق طلب براحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید چنان کرشمه ی ساقی دلم ز دست ببرد که با کس دگرم نیست برگ گفت و شنید
نویسنده در شنبه 87/6/16 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم باز هم بیکار شدم و شروع کردم به فکر کردن: این بار در مورد آدم های دور و برم و اقوام و آشناهای دور و نزدیک: اوّل به دختری فکر کردم که وقت زیادی از عمرشو با آینه و ... می گذرونه و انصافا هم چهره ی زیبایی داره،لباس ها و دکوراسیونش هم باید به مد روز باشه امّا محبّت هاش سطحی و در حدّ روابط معمولی خانوادگیه،با وجود اینکه قسمت زیادی از کودکیم رو در کنارش بودم،امّا احساس نمی کنم که واقعا دوستش داشته باشم. بعد به پیرزنی فکر کردم که رگ های دستش کاملا مشخصه و صورتی داره پر از چین و چروک،امّا قلبی داره پر از عشق و محبّت،و کسی نیست که تو خانواده دوستش نداشته باشه،بچّه هاش خیلی اصرار کردن تا ببرنش کربلا،امّا گفت تا پسرم برنگرده نمی رم... و بالآخره بعد از چند سال چشم انتظاری پسرش برگشت ،امّا نه با کاروان اسرای آزاد شده،که با کاروان شهدا... بعد به پسری فکر کردم که تو این خاک و بین این آدم ها بزرگ شد،تو بهترین مدرسه های ایران درس خوند و آب و نون اینجا بزرگش کرد،امّا همین که بورس آمریکا گرفت ،با همسرش برای همیشه رفت و کاش فقط می رفت،که بعد از اون هر چیزی که می خواست در مورد ایران به خانوادش گفت و نمک خورد و نمکدون شکست... بعد به زنی فکر کردم که در جوونیش باهوش ترین ،زیباترین،هنرمندترین و البته عزیزترین فرزند خانواده ی 7 نفرش بود،امّا با یک ازدواج اشتباه،دچار مشکلات روانی شد،فرزندش رو از دست داد و الآن که مادرش فوت کرده،در مرکز نگهداری بیماران روانی زندگی می کنه. بعد به پسری فکر کردم که بیرون از خونه و با مردم ارتباط فوق العاده مودّبانه و خوبی داره و همه تحسینش می کنن،امّا تو خونه دستش روی مادرش بلند می شه. بعد به مردی فکر کردم که در ظاهر غرور و عصبانیت زیادی داره و همه متاسف می شن به حال همسر و بچّه هاش که چطوری تحمّلش می کنن،امّا نمی دونن که قلبی داره پر از محبّت و همسر و بچّه هاش خوب از این قضیه باخبرن وعمیقا دوستش دارن. بعد به مردی فکر کردم که مسافرکش بود و یک روز مسافرهای معتادش رو تهدید می کنه که به پلیس تحویلشون می ده امّا قبل از اینکه این کار رو بکنه اون دو نفر تو گودالی خارج از شهر می اندازن و می سوزونندش. من این آدم ها رو از نزدیک می شناسم یا می شناختم... به خیلی ها فکر کردم و در آخر به خودم... و به اینکه نمی تونی حدس بزنی قراره چه اتّفاقی در آینده برات بیفته... کاش ما هم جزو اولیا الله بودیم،همون هایی که خداوند در قرآن در موردشون می فرماید: آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترس(از حوادث آینده ی عالم)و هیچ اندوهی(از وقایع گذشته ی جهان)در دل آنها نیست،آنها اهل ایمان و خداترسند. سوره ی یونس،آیه ی 62 و 63 نویسنده در دوشنبه 87/6/11 |
بسم الرّب الحسین می خوام این یادداشت متفاوت باشه و از خودم ننویسم،از چیزای قشنگی بنویسم که برام جالبن... اوّل یک مدّاحی که خیلی دوستش دارم: اشک من یار حسینه دل خریدار حسینه اگه دارم اعتباری به خدا کار حسینه همه عالمو بگردن مثل تو پیدا نمی شه هیچ کسی برای قلبم یوسف زهرا نمی شه چشم من سوی نگاته عشق تو روح صلاته تنها آرزوم تو دنیا دیدن کرب و بلاته من به عالمین نمی دم عشق و جود و کرمت رو چی می شه که حس کنم من بوی سیب حرمت رو شنیدم که بارگاهت قبله گاه عالمینه که بهشت هر بهشتی صحن بین الحرمینه آخه تا کی آقا باید من به انتظار بشینم من با چشمای پر از اشک عکس شیش گوشه ببینم آخه تا کی آقا باید من به انتظار بشینم من با چشمای پر از اشک عکس گنبدو ببینم می زنم بر سر و سینه باز ز کربلا می خونم دست رد نزن به سینم دعوتم کن آقا جونم من به تو آقا اسیرم تو بگی بمیر می میرم من ز دستای ابوالفضل رزق و روزیمو می گیرم من به عالمین نمی دم عشق و جود و کرمت رو چی می شه که حس کنم من بوی سیب حرمت رو.... بعد یه سری اس ام اس:(از بزرگترین مزایای تلفن همراه،اس ام اس بازیه!) 1)آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد،به یاد من باش که من همیشه به یاد توام.(از طرف بهترین دوست تو خدا).سوره ی بقره،آیه ی 152 2)بزرگترین افسوس آدمی آنست که می خواهد ولی نمی تواند،و به یاد می آورد روزی را که می توانست ولی نخواست. 3)1173 سال است که مردی منتظر 313 مرد است...چقدر مرد شدن زمان می برد! 4)آنچه که هستی هدیه ی خداوند به توست و آنچه که خواهی شد هدیه ی تو به خداوند،پس بی نظیر باش... 5)نشانه های عاقل در فرمایشات رسول اکرم(ص): 1)در مقابل رفتار جاهل بردباری می کند 2)از بدی و ستم دیگران گذشت می کند 3)در مقابل انسان های ضعیف و پایین،فروتن است 4)در خوبی ها سبقت می گیرد 5)وقتی می خواهد سخن بگوید فکر می کند 6)حیا دارد. 7)به آنچه نادان راغب است بی اعتناست 8)اعتدال و میانه روی دارد. (حالا خداییش حساب کن که چقدر عاقلی!) 6)امام صادق(ع):وقتی خداوند بخواهد نعمتی را از کسی بگیرد،اول عقلش را تغییر می دهد. 7)کارهایی که عقل را زیاد می کند: 1)علم و دانش(علمی که به اطاعت خدا منجر شود). 2)استفاده از تجربه های دیگران 3)سوال(در ابتدای شروع هر کار از خود بپرسد:در نهایت چه چیزی از این کار به دست می آورم،چه از دست می دهم،و نهایت این کار چه خواهد شد،چرا و چگونه این کار را انجام دهم؟ 4)همنشینی با کسانی که عقلشان بیشتر باشد 5)صبر و خویشتن داری 6)پرهیز از لهو و لعب 7)حق پذیری 8)هر یک کنترل خشم،یک نور ایمان در قلب است. 9)در خانه ای که موسیقی حرام باشد،شیطان در آن اقامت دارد و نفاق وجود دارد. 10)هر کسی از یاد خدای رحمان روی گرداند ما شیطانی بر او می گماریم. توضیح:این 6 تا اس ام اس آخرو یکی از دوستام فرستاده که داره سی دی های سخنرانی استاد حورایی رو گوش می ده و نکته های جالبش رو برام می فرسته. 11)when god says YES He gives us what we want.when He says NO He gives us sth better. But!when He says WAIT He wishes to give us the BEST! 12)من خدا را از راه بر هم خوردن تصمیم ها و گشاده شدن مشکلات و تغییر یافتن قصدها شناختم.مولا علی (ع) 13)مراعات کردن عمل تا خالص شود از خود عمل سخت تر است،و عمل خالص آن است که نخواهی کسی مگر خداوند تو را ثنا کند،و نیّت برتر از عمل است.امام صادق(ع) 14)آدمیزاد هر چه انسان تر شود چشم به راه تر می شود،این حقیقت زیباییست که می درخشد.دکتر شریعتی 15)حقیقت همیشه زیباست ولی زیبایی حقیقت نیست. 16)آدما نردبون می گذارن زیر پاشون تا برن اون بالا برسن به خدا،غافل از اینکه خدا پایین نردبون رو سفت گرفته تا آسیبی به اونا نرسه! 17)حقیقت هر کس به اندازه ی خواست اوست،اگر خدا را بخواهد قیمتش بی نهایت است. 18)در زندگی هرگز از کسی که با من موافق بود چیزی نیاموختم. 19)مهم نیست گودال آب کوچکی یا دریایی بیکران،هر چه هستی زلال باش... 20)اعتماد به خداوند متعال،بهای هر چیز گرانبهاییست و نردبان هر جایگاه بلند و بالایی.امام جواد(ع) 21)چون تو را ستودند،بهتر از آنان ستایش کن و چون به تو احسان کردند،بیشتر از آن ببخش،به هر حال پاداش بیشتر از آن آغاز کننده است.مولا علی(ع) 22)مومن به 3 خصلت نیازمند است:توفیق از خدا،نصیحت گری از درون و پذیرش نصیحت دیگران.امام جواد(ع) 23)کسی را به مقام یقین راه نمی دهند مگر اینکه ارزش چند چیز نزد او یکسان باشد:اوّل فقر و غنا،دوّم عزّت وذلّت،و سوّم تعریف و تکذیب. 24)3 چیز بنده را به خشنودی خدا می رساند:بسیار استغفار کردن،نرم خویی،بسیار صدقه دادن.امام جواد(ع) 25)کسی که گوش به گوینده ای بسپارد،به پرستش او پرداخته.پس اگر گوینده خدایی باشد،خدا را پرستیده،و اگر شیطانی باشد،شیطان را پرستش کرده است. 26)من دریا را دوست دارم،نه بخاطر وسعتش،بلکه به خاطر امواجش که نشان از زنده بودنش است. بقیه اش باشه برا بعد.خیلی زیاد شد.... نویسنده در دوشنبه 87/6/11 |
بسم الله الرّحمن الرحیم می خواست او را بیابد،او را و تمام ابعاد وجودیش را .. گفتند: تو تا خود را نیابی قادر به یافتن دیگری نخواهی بود. و او پرسید:اکنون چگونه خود را بیابم؟ گفتند: در شهری به نام تنهایی،خیابانی به نام خلوت،کوچه ای به نام تفکّر،و خانه ای به نام دل... به راه افتاد،آرام آرام نزدیک شد. در را زد،امّا پاسخی نشنید. در را باز کرد و سعی کرد که خود را پیدا کند امّا... شگفت زده به صحنه ای که در مقابلش بود خیره شد. در گوشه ای کودکی بازیگوش در حال خنده و بازی های کودکانه بود. در گوشه ای نوجوانی به آرزو ها و خیال های دور دست خود می اندیشید، در گوشه ای پیرزنی افسرده زانوانش رادر بغل گرفته بود و از دنیا و انسان هایش می گفت و می گریست. در گوشه ای عابدی مشغول راز و نیاز با پروردگارش بود. در گوشه ای عاشقی عشق خدا را با نوازش کودکی یتیم زمزمه می کرد. در گوشه ای غافلی خود را با زرق و برق و رنگ و ریای دنیا فریفته بود. در گوشه ای ساده لوحی دست در دست شیطان از شاهراه ابدیت دور و دورتر می شد و به درّه ی تاریکی ها نزدیک و نزدیک تر... از دیدن این صحنه ها وحشت کرد،از کودک پرسید:تو می دانی من خود را در کجا می توانم بیابم؟ امّا کودک که از ترس و وحشت او هیچ نمی فهمید،و در دنیای او جز شادی و زندگی در همان لحظه معنایی نداشت،با لبخندی کودکانه او را به بازی فرا خواند. از نوجوانی که کمی آن طرف تر در دنیای فرداهای خود سیر می کرد همین را پرسید امّا پاسخی نگرفت چون چشم هایش که تنها رو به سمت آینده بود،او را ندید و حرف هایش را نشنید. به سمت پیرزن افسرده که زندگی در گذشته را مونس خود ساخته بود و اشک هایش تمامی نداشت رفت، امّا قبل از آنکه به او نزدیک شود،پیرزن گمان برد که او نیز قصد آزردنش را دارد،و با سنگ کوچکی که خود با آن زخمی شده بود، او را هدف قرار داد. به سمت عابد رفت،امّا عابد با چشم هایش به او فهماند که نزدیک تر نیاید که ارتباطش با پروردگار مجالی برای صحبت با دیگران برای او نگذاشته است. به سمت عاشق رفت،اکنون دیگر کودک یتیم با نوازش های مادرانه ی عاشق به خواب رفته بود و عاشق از او خواست تا با صدایش آرامش کودک را بر هم نزند. به سمت غافل رفت امّا غافل که سر و وضع ساده ی او را دید،او را لایق همنشینی با ثروتمندی چون خود ندانست و دورش کرد. به سمت ساده لوح رفت،امّا وقتی دید که ساده لوح به بهانه ی صحبت با او، او را نیز به همراهی شیطان مفتخر کرده است هراسان دور شد. تمام تلاشش را کرد تا خود را بیابد امّا نشانی از خود نیافت... ترس در تمام وجودش رخنه کرد،که این ها کیستند و من ؟ بعد از اینکه دست یاریش که در مقابل همه دراز شده بود خالی بازگشت و بعد از نا امیدی از تمام کسانی که دیده بود،دست هایش را به سمت پروردگار دراز کرد،(آخر او عادت داشت که ابتدا معلول را ببیند و آنگاه علّت را،عادت داشت که در آخر نا امیدی به یاد یگانه مهربان همیشگیش بیفتد و عاجزانه او را فریاد بزند)و از او خواست تا خود را بیابد... و خدایش فرمود:تو مجموعه ای هستی از این افراد و تا اینها را نیابی خود را نخواهی یافت... و او شروع به یافتن کرد... نویسنده در دوشنبه 87/6/11 |
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
طراح قالب
|