سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین"
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

                                بسم الرّب الحسین

دیروز که داشتم کاغذ هامو مرتب می کردم کاغذی رو پیدا کردم که توش این شعر رو نوشته بودم .این شعر نو رو ایام محرم برای جشنواره ی سوگواره ی حسینی که قسمت نفر اولش حج و نفر دومش زیارت خانم حضرت زینب بود با استفاده از احادیث مولا گفته بودم اما خوب ،قسمت ما نبود...به هر حال فکر کردم بد نباشه تو وب لاگ بزنم تا دوستان ایراداشو بگن تا شاید سال دیگه با شعری بهتر قسمت ما هم بشه!البته به دلیل کمبود وقت امروز  قسمتی ازشو می زنم تا بعدا خدا چی بخواد...: 

و ای مولای من،

از تو می خوانم،

گرچه می دانم قلم،کم آورد در محضر عشقت

چه گویم ای تجلّی خدا،با این زبان قاصر و قلبی

که می گردد خجل از روی اسم و نام زیبایت!

در آن بهبوهه ی احساس

که گویی آن چنان این عشق پر معنی و پر آوا

همانند نوایی از پس کوه و پس صحرا

مرا می خواند از عمق مرداب پر از لای و پر از خار و غم دنیا

صدایی مثل نجوا

می رسد آرام در گوشم

و می گوید به من ای خادم مولا

تو گر خواهی شود ارباب تو راضی

بکش این نفس سرکش را

و سر آور فرو بر امر ربّ العالمین تنها

و یاد آور که مولایت همی فرمود:

 نیابد رستگاری کس که می گیرد رضای خلق را در پشت خشم خالق یکتا

و آنی که شدی تنها

و انسان ها تو را در درد و غم کردند بی ماوا

به یاد آور که مولایت همی فرمود به تنها یاور و معبود بی همتا:

چه کم دارد کسی که تو ندارد

و چه دارد کسی که تو ندارد

زمانی که شدی مغرور از پست و مقام خام این دنیا

و رد کردی به آسانی نیاز یک بنی انسان محتاج و گذشتی از نیازش مثل ابر روی یک دریا

به یاد آور که مولایت همی فرمود:

نیاز و حاجت مردم برایت نعمتی از جانب پروردگار است و اگر ردّش کنی

رو سوی دیگر کرده و از دست خواهد رفت...

زمانی که ز یادت رفت شکر رازق و گم گشت در تو آن بصیرت

به یاد آور که مولایت همی فرمود:

که غافل گیری بنده به دست خالقش این است

که نعمت را فزون داده و شکرش را ز وی گیرد

و هر لحظه که لغزش ها پیاپی می رسد از راه

به یاد آور که مولایت همی فرمود:

مبادا که کنی کاری

که پوزش خواستن در پشت خود دارد

که مومن بد نخواهد کرد و پوزش هم نخواهد خواست...

(ادامه دارد)




نویسنده در چهارشنبه 87/3/22 |

                             بسم الّرب الزّهرا

سلام.

خیلی وقت بود که می خواستم بیام و بنویسم امّا...

بگذریم،ما آدما عادت داریم همیشه کم کاری های خودمونو توجیه کنیم...

می خواستم در مورد اتّفاقات اخیر هیئت بنویسم...

در مورد میزبانی میهمانانی عزیز و باتجربه که حقّ زیادی بر گردن هیئت دارن و با برگشتنشون و صحبت هاشون چیزهای زیادی به ما یاد دادن...

در مورد اردوی قم و جمکران ...

در مورد دسته ی فاطمیه...

در مورد شورا و انتخاباتش...

امّا...

امتحانات نزدیکه و قراره این ترم انشاالله به پدر و مادر ها و دوستان درون تشکّلی و بیرون تشکّلی ثابت کنیم که فعّالیت در هیئت به درس هامون صدمه ای نمی زنه و شاید به بهتر شدنشون هم کمک می کنه...

ممکنه این یادداشت،آخرین یادداشت تا اواسط یا آخر امتحانات یا حتّی تا تابستون باشه...

یادتون نره که برای نمره الف شدن بچّه های هیئتی مخصوصا سیّده مریم که معدّل این ترمش شاگرد اوّلیشو رقم می زنه دعا کنید...

پس تا اون موقع خداحافظ...

 یک لحظه صبر کنید...
دلم نمیاد این شعر رو ننویسم و برم:
(مراجعه شود به یادداشت بعدی!)



نویسنده در چهارشنبه 87/3/22 |

                                     به یادش و به یاریش

دل من در پی یک واژه ی بی خاتمه بود

                                        اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود.

سلام

اول از همه ایام فاطمیه رو به همه تسلیت عرض می کنم.

علّت این همه تاخیر در نوشتن مطلب اینه که بخت با من یار بود و من تونستم سه شنبه به خونه برم و اندکی از درد دلتنگیم بکاهم!

درد دلتنگی!شاید هنوز هم خیلی ها به خاطر این خصوصیت به من بگن بچّه!اما من این بچّگی رو دوست دارم... 

چقدر برگشتن سخته اونم وقتی که فقط تونستی 3 روز در کنار خانوادت باشی و از جرعه جرعه ی عشق و محبّت اونا لبریز بشی!

موقع برگشت دوباره بدجوری دلم گرفته بود امّا به خاطر مادرم به بغضم مجال وا شدن رو ندادم چون می دونستم که اونم یه بغض وا نشده تو گلوش داره که بهش اجازه ی خودنمایی رو نمی ده!

بگذریم تا بغضم همین جا پشت کامپیوتر باز نشده...

وقتی به هیئت برگشتم خیلی خوشحال شدم چون معصومه(بهرفتار) برای دیدن بچّه ها اومده بود و من دوباره می تونستم خیلی چیزا ازش یاد بگیرم.امّا حیف که ساعت 1 امروز برمی گرده!

.

.

.

و امّا دوستی که در مورد یکی از جمله های وب لاگ سوال پرسیده بودید و میزان اطمینان منو در مورد این جمله خواسته بودید(انسان کامل انسانیه که می دونه با دستهای خاکی نمی شه کارهای تمیز کرد،پس اول دستهای و جودش رو می شوره و بعد تصمیم می گیره که جامعشو درست کنه...)،

باید خدمتتون عرض کنم که :

فکر می کنم این حرف ها دیگه (به قول خودتون (تو کامنت های قبلی)) تکراری شده و نیاز نباشه خیلی در موردش توضیح بدم.امّا چون پرسیدید می گم:

از قدیم گفتن:آنچه از دل برآید ،لاجرم بر دل نشیند...

وقتی من هنوز خودم به چیزی که می گم عمل نمی کنم،چه طور انتظار دارم کس دیگه ای که این حرف رو از من می شنوه به اون عمل کنه؟

خودتون هم حتما شنیدید که گاهی مواقع یک جمله ی یک شخص خودساخته و پاک به کل آدم ها رو متحوّل میکنه امّا رساله هایی که برخی از افراد حتی با ادبیات خیلی قشنگی هم برای آدم می گن هیچ تاثیری در افراد نداره یا تاثیرش خیلی سطحی و زود گذره!

درسته که گاهی شخصی که خودش خوابه با یک غلتیدن و خوردن دستش به صورت کناریش اونو بیدار می کنه امّا این طور مواقع بیدار شدن به خود طرف برمی گرده که چقدر می خواد که بیدار بشه!

 من ترجیح می دم اول خودم بیدار بشم و بعد بقیه رو بیدار کنم...

البته این یه مجوّز برای کم کاری نیست که بگم چون هنوز خودم خوابم پس نباید کاری کنم.نه!شاید کناریم خودش می خواد که بیدار بشه ...

حالا بهتره یه نگاهی به خودمون بیندازیم:

خوابیم؟

بیداریم؟

یا خودمونو به خواب زدیم؟...




نویسنده در یکشنبه 87/3/5 |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم