درباره ما
بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین" لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
|
بسم الله الرّحمن الرّحیم بالآخره پویا کوچولو هم رسید و زمین مسافر تازه اش رو تحویل گرفت. و این باعث شد که دوباره به یاد اومدن ها و رفتن ها بیفتم.و مهم تر از همه رفتن ها... انگار همین دیروز بود، سال 80 بود که بابابزرگ که مدام اکسیژن بهش وصل می کردند بعد از چند سال تحمّل بیماری رفت و زمین یه مسافر خسته رو به آسمون سپرد. سال 81 بود که ریحانه اومد و زمین یه مسافر جدید رو جایگزین کرد. و این اومدن و رفتن ها ادامه داشت... داشتم به مردن فکر می کردم،و از اون جایی که صمیمی ترین رفیقم(مادرم)کنارم بود،با هم بحث تازمون رو شروع کردیم.و من گفتم: هیچ معلوم نیست آدم قراره چطوری بمیره؟ تصادف؟سرطان؟اسکیزوفرنی؟سکته؟ام اس؟... یه شب بخوابه دیگه بلند نشه؟یک بیماری سخت بگیره که زجرکش بشه و بمیره؟از غصّه دق کنه؟.... دیگه بقیه ی شیوه های مردن رو اینجا نمی نویسم چون اون موقع ممکنه شما هم مثل مادرم فکر کنید که دارم دچار افسردگی می شم! ولی خیلی هیجان انگیزه!وقتی به مردن فکر می کنی و اینکه احتمال داره هر لحظه جناب عزراییل بیاد و جونت رو بگیره،دیگه برات مهم نیست که رنگ لباسات همخونی داشته باشه یا نه،غذایی که می خوری چی باشه،دکوراسیون اتاقت شامل چه چیزهایی باشه و... مادرم که اول داشت حرفامو تایید میکرد،وقتی دید اوضاع داره خیلی بحرانی میشه و ممکنه تا چند دقیقه ی دیگه دخترش به سندرم پزشکی از نوع مرگ دچار بشه،(سندرم پزشکی یه بیماریه که برخی از دانشجوهای پزشکی در ترمی که بیماری های زیادی رو مطالعه می کنن و فکر می کنن که همه ی اون ها رو دارن دچارش می شن!)بحث رو عوض کرد و ... و بعد از حرف های مامان که انگار همیشه مثل یک معجزه عمل می کنه و درونت رو پر از انرژی می کنه سحاب قصّه ی ما متحوّل شد! اونم چه تحوّلی!... بهار الآ ن خدارو شکر خیلی عالیم...خیلی... نویسنده در چهارشنبه 87/5/30 |
می خوام حرفمو پس بگیرم. گویا بعضی دوستان اشتباه برداشت کردن! من هیچ وقت محبّت و عشق مادری رو زیر سوال نبردم!مادر خودم بهترین دوستمه و از تمام دنیا بیشتر دوستش دارم و با جرئت می گم که نه تنها به خودش،بلکه به تک تک لحظه های کنارش بودن عشق می ورزم.امّا من مادرهایی رو دیدم که به راحتی فرزندهاشون رو برای همیشه فراموش می کنن،امّا نگفتم که همه اینطورین! و بعد هم من گفتم عشق واقعی و نهایت عشق مال خداست نه اینکه بقیه ی محبّت های بین آدم ها کشکه و معنی نداره که!اصلا اسلام بر پایه ی محبّت بنا شده... دوباره آیه ی زیر رو یادآوری می کنم ولی این دفعه تروخدا دقیق بخونیدش! . برخی از مردم غیر خدا را همانند خدا گیرند و چنان که خدا را بایست دوست داشت به آن دوستی ورزند،لیکن آنها که اهل ایمانند،کمال محبّت را فقط به خدا مخصوص دارند(بقره/165) در مورد فانی بودن زمینی هام باید بگم که منظورم... نه،برای اینکه منظورم رو دقیق متوجه شین خوب روش فکر کنید و همین طور روی این آیه:همه فانیند و تنها وجه خدا باقیست... نویسنده در چهارشنبه 87/5/30 |
بسم الرّب المهدی خواندن مطالب به روز شده ی این وب لاگ،به شرط فرستادن 3 صلوات برای ظهور مولامون مهدی(عج) برای عموم آزاد است. نویسنده در شنبه 87/5/26 |
فضای این دل دیوانه گرفته بوی گل نرگس دلم نشسته چو پروانه در آرزوی گل نرگس سزد ز غصّه بمیرم من ز درد و غربت و تنهایی همیشه ذکر فرج دارم ولی چرا تو نمی آیی ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح منم که زشت و سیه چهره تو در نهایت زیبایی منم فقیر فقیرانت تو در نهایت دارایی چه می شود بشود روزی سراغ خیمه ی سبز تو که روزیم بشود روزی طعام خیمه ی سبز تو دوباره پای گنه کارم به بزم عشق تو واگشته سرم به زیر و شکسته دل دو دیده پر ز حیا گشته ز قطره قطره ی اشک من ببین که بوی تو می آید دو دست خسته و لرزانم به سمت و سوی تو می آید ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح ابا صالح ابا صالح ابا صالح یا ابا صالح پ.ن:تمام اشعار این مجموعه که به صورت دسته جمعی و بسیار زیبا توسط یک گروه تواشیح اجرا شده در نرم افزار مهدی موعود هست و من هم دارمش.هر کی خواست،بیاد هیئت بگیره... نویسنده در شنبه 87/5/26 |
توضیح:متن زیر برگرفته از کتاب بسیار زیبای چگونگی دیدار با امام زمان(عج) نوشته ی محمدرضا رمزی اوحدی می باشد و منابع آن در خود کتاب موجود است.برای آشنایی بیشتر به وظایف شیعیان نسبت به امام زمان (عج) در زمان غیبت می توانید به کتاب راه وصال نوشته ی سید محمد رضا حسینی مطلق که شامل 99 تکلیف است و به چاپ نوزدهم هم رسیده است مراجعه کنید.التماس دعا... وظایف شیعیان نسبت به امام زمان (عج)طبق روایات: 1-آشنایی با امام زمان(عج) و شناخت شخصی او و معرفت به شخصیت عظیم آسمانش. 2-ادب ورزی در برابر نام مبارکش 3-علاقه مندی به حضرت مهدی(عج) و اشاعه ی عشق و محبّت به او در جامعه 4-محزون بودن و گریستن و گریاندن به جهت فراق و غیبت آن حضرت(نه بی تفاوت بودن نسبت به آن) 5-اقامه ی مجلس به جهت بزرگداشت امام عصر(عج)،حضور در مجالس تشکیل شده به نام آن حضرت و سرودن و خواندن شعر در مدح ایشان 6-شناخت اجمالی علائم و شرایط ظهور 7-صدقه دادن به نیابت از امام زمان(عج) و نیز صدقه دادن برای سلامتی آن حضرت. 8-انجام حج،زیارات،طواف به نیابت از آن حضرت و حتّی نائب گرفتن برای آن امام غائب در حج و زیارت و نیز اهداء ثواب نماز مستحبی برای ایشان 9-تجدید بیعت مکرّر با امام عصر(عج)مخصوصا بعد از نماز صبح و در هر روز جمعه 10-هدیه دادن به آن حضرت حدّاقل یک بار در سال(مثل صرف مال در مصارف مورد رضایت آن حضرت،اقامه ی مجلسی برای او،کمک به فقرا به نیابت از او و ...) 11-رسیدگی به حال شیعیان آن حضرت و شادمان نمودن مومنین 12-فرستادن صلوات و درود بر آن حضرت 13-توسل به امام عصر و استغاثه به آن حضرت 14-صبر و تحمّل اذیت ها و آزارهای دشمنان و مخالفین(و مقابله با آنها در ابعاد اعتقادی،سیاسی،اقتصادی،اجتماعی و نظامی در حدّ توان) 15-اتّحاد و هماهنگی با مومنینی به جهت آمادگی برای نصرت امام زمان(عج) و تدارک ابزار لازم و آموزش فنون مورد نیاز به جهت دفاع و یاری رسانی نسبت به آن حضرت. 16-ترک گناه و معصیت و نیز هر عمل و رفتاری که موجبات ناراحتی آن حضرت را فراهم می کند و توبه از رفتارهای ناشایست(که این خود از بزرگترین عوامل دوری ما از امام عصر(عج) می باشد.) 17-تعظیم و تکریم مشاهد و مکان های متعلّق و منسوب به آن حضرت(مثل ترمیم،تنظیف،انجام نماز و عبادات،تکرّر رفت و آمد،حضور با وضو،لباس تمیز و معطّرپرهیز از مزاح و خنده و لغویات و امور دنیوی در آن جا و انجام عبادات مخصوصه ی آن مکانها.) 18-تکذیب نوّاب خاصّه در زمان غیبت کبری. 19-دعای مکرّر برای دستیابی به توفیق لقاء و دیدار و زیارت آن سرور 20-پیروی صادقانه از آن حضرت در اخلاق و کردار و سیره ی عملی 21-به جا آوردن نماز های مخصوصه ی امام عصر(عج)در زمان غیبت. 22-گریستن بر حضرت حسین(ع) و دعا برای فراهم آمدن وسایل انتقام گیری از دشمنان و قاتلان آن حضرت با ظهور منتقم حقیقی جهان،حضرت صاحب الزّمان آنچه آمد تنها گوشه ای از وظایف شیعیان است و بدون شک در این باره سخن بسیار است و حرف های گفتنی فراوان... نویسنده در شنبه 87/5/26 |
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی این هم که جوابی ننویسی جوابیست (صائب) نویسنده در شنبه 87/5/26 |
شب از وحشت گرانبار است جهان آلوده ی خواب است و من در وهم خود بیدار چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست در این خلوت که حیرت نقش دیوار است... سهراب سپهری دوباره گم شده بود... گم شده بود تو هدف هایی که داشت و فراموششون کرده بود.تو اشتباهات و شاید خامی ها.تو گناهایی که مثل یک غده ی سرطانی روز به روز بیشتر می شدن و کم کم داشتن از پا درش میاوردن... آره،روحش سرطان گرفته بود،یه غدّه ی بدخیم داشت رشد می کرد،روحش فرصت زیادی برای زندگی کردن نداشت،(برای زندگی کردن، نه زنده موندن)... چون اگه دیگه نمی تونست زندگی کنه،باید مثل عروسک خیمه شب بازی تا وقتی که جسمش نفس می کشید به خواسته ها ی پلیدش تن می داد و زنده می موند. ...روحش عصبانی شد،از بی فکری هاش،از اینکه به دست خودش داره نابودش می کنه،از بی خیالیاش... و تصمیم گرفت که آدمش کنه(آدم،نه حیوون ناطق)... دستشو گرفت و تو زمان چرخوند،برای اولین بار بود که بهش اجازه ی پروازو داده بودن ،شایدم به همه در آخرین فرصت زندگی کردنشون یه فرصت پرواز می دن... و سفر شون شروع شد.. (هر کاری می کنم نمی تونم این سفر رو اینجا یا شایدم الآن بنویسم...شاید یه روزی یه جا نوشتمش امّا اون روز امروز نیست و او ن یک جا هم اینجا نیست...) سفر که تموم شد،تصمیم گرفت که آدم شه،چون چیزایی دیده بود که از ناشکری هایی که در خونه ی خدا می کرد سخت پشیمون بود.شاید به زبون چیزی نمی گفت امّا در اصل داشت با کارهاش تمام نعمت ها یی که خدا بهش داده بود رو کفران می کرد و این همون سرآغاز بوجود اومدن اون غدّه ی بدخیم بود... خسته بود،خیلی خسته،نه از دنیا ،که از خودش خسته بود... دستای وجودش نه خاکی،که گلی شده بود... و تازه فهمید که وقتی اونارو تو مشهد با آب زلال کرم آقا شسته،هنوز خیسیشون خشک نشده دوباره سراغ خاک ها رفته،... و وقتی نمی شه با دستای خاکی کارهای تمیز کرد،با دستای گلی دیگه نمیشه حتّی نزدیک کارهای تمیز شد،برای همین هم تصمیم گرفت که... تصمیم های زیادی گرفت امّا... صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا...(حافظ) نویسنده در شنبه 87/5/26 |
گرفته بوی تو را خلوت خزانی من کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من چنین که بوی تنت در رواق ها جاریست چگونه گل نکند بغض جمکرانی من... مدّتها پیش ،تنها با نگاه کردن به تصویر مسجد مولا هوایی می شد و قلبش روحش را پرواز می داد ، مدّت ها پیش،تنها با شنیدن مدّاحی های مولا لرزش اشک را در گونه هایش احساس می کرد،مدّت ها پیش تنها،تصویر این مسجد مقدّس و آسمانی بود که اتاقش،دفتر هاش و حتّی دسته کلیدش را زینت می داد ، مدّت ها پیش هر جایی که چادری زده بودند و کتاب می فروختند،به دنبال کتابی تازه که اونو به آقایش نزدیک کند تمام کتاب ها را زیر و رو می کرد،مدّت ها پیش،جمعه ها اگر خواندن زیارت آل یس را فراموش می کرد ناخودآگاه احساسی غریب خواندن آن را براش تداعی می کرد،مدّت ها پیش وقتی به مشکلی برمی خورد،ذکر المستغاث بک یا صاحب الزّمان بود که نجاتش می داد.مدّت ها پیش یاری مولا را در لحظاتی که دیگران با گوشه و کنایه هاشون نرفتنش به مجالس گناه را به سخره می گرفتند کاملا احساس می کرد،مدّت ها پیش دست نوشته هاش رنگ و بویی دیگه داشت و برخی از آنها را در اوّلین یادداشت های وب لاگش استفاده کرد،غافل از اینکه زمان واقعی نگاشتن اونها ، اون بود و قلب و قلمی که باعنایت و عشق مولاش هدایت می شد. امّا حالا... نه...نمی گم عنایات مولاش از سرش برداشته شده،که اگه اینطور بود دیگه چیزی از وجود آلودش باقی نمونده بود... امّا حالا ،اونه و قلبی آمیخته به آلودگی و گناه.آمیخته به کینه و کبر و خودپرستی،آمیخته به تشویش و اضطراب،آمیخته به هوی و هوس دنیا و متعلّقاتش ... و تو ای دوستی که با خوندن دست نوشته هاش، از اون در ذهنت انسانی پاکیزه از گناه و زشتی ساخته ای و ازش خواستی که تو نماز های شبش!دعات کنه،حالا دو جمله ی قبل را خوب بخون و شخصیت واقعیشو خوب بشناس و دیگه هیچ وقت نه تنها تو این دنیای مجازی و اینترنتی،که تو دنیای حقیقی هم کسی رو با حرف ها ی قشنگش نشناس.اگرهم خواستی از حرف های قشنگ کسی استفاده کنی،یادت باشه که مولامون علی(ع) فرموده:به گفته نگاه کنید نه گوینده... اون حقیقت وجودیشو گم کرده ،اون مولاشو گم کرده ،آنقدر با گناهانش از او فاصله گرفته که برای رسیدن دوباره باید فرسنگ ها راه طی کنه... اون تو دست و پازدن تو منجلاب کثیف دنیا تمام زیبایی های وجودش رو باخته... براش دعا کن.دعا کن تا عنایت خود مولا دوباره دستشو بگیره،تا زمانی که اندک نفسی براش باقی مونده براش دعا کن... گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی،ورنه رخم عیان است (حافظ) نویسنده در شنبه 87/5/26 |
نمی تونم... قلمم با قلبم حرکت نمی کنه... دوباره گم شدم...تو کارای نکرده...تو سرگشتگی...تو علامت سؤال های ذهنم... می خوام به سفر برم...باید برم... وقت کمه،می خوام برم امّا نمی تونم... دست و پام بسته ست... عمّه هام فردا می رن سفر،سفر به سرزمین عشق....به پابوسی مولا...به کربلا...به نقطه ی رها شدن...به نقطه ی رسیدن...به سرآغاز پرواز... به وادی معاشقه با خدا... به بین الحرمین...به حرم آقام ابوالفضل و شاهم حسین... حاضرم تموم زندگیمو بدم تا باهاشون برم،امّا... امّا هر آلوده ای که توفیق زیارت مولا رو پیدا نمی کنه...وقتی آقا نطلبه راه بهونه گیری زیاده... می خوام برم سفر... خسته ام... خیلی خسته... می خوام عشق مولا رو که تو گرد و خاک ها و غبار های قلبم گم شده پیدا کنم.... تا ارزش هایی که بهشون اعتقاد دارم امّا زیر پاشون گذاشتم رو پیدا کنم... می خوام برم تا عوض بشم... تا لیاقت پرواز رو پیدا کنم... می خوام برم تا بتونم درست رو از غلط تشخیص بدم... با من بیا... بیا پرواز کنیم... وقتی به بن بست می رسی تنها راهی که جلوی پاته پروازه... نترس...منم پروازو بلد نیستم...امّا می خوام یاد بگیرم... معلّم پرواز؟...معلومه...خود مولاست... تو پای به راه نه و هیچ مپرس همراه بگویدت که چون باید رفت (عطار) امشب که شب میلادشه قراره ازش پروازو عیدی بگیریم... یادت باشه امشب منم دعا کنی... و یادت باشه که شاعر میگه: ...گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست... پس بیا امشب خوب گدایی کنیم... التماس دعا نویسنده در شنبه 87/5/26 |
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی(سعدی) نویسنده در شنبه 87/5/26 |
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
طراح قالب
|