سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین"
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

شب از وحشت گرانبار است

جهان آلوده ی خواب است و من در وهم خود بیدار

چه دیگر طرح می ریزد فریب زیست

در این خلوت که حیرت نقش دیوار است...       سهراب سپهری

 

دوباره گم شده بود...

گم شده بود تو هدف هایی که داشت و فراموششون کرده بود.تو اشتباهات و شاید خامی ها.تو گناهایی که مثل یک غده ی سرطانی روز به روز بیشتر می شدن و کم کم داشتن از پا درش میاوردن...

آره،روحش سرطان گرفته بود،یه غدّه ی بدخیم داشت رشد می کرد،روحش فرصت زیادی برای زندگی کردن نداشت،(برای زندگی کردن، نه زنده موندن)...

چون اگه دیگه نمی تونست زندگی کنه،باید مثل عروسک خیمه شب بازی تا وقتی که جسمش نفس می کشید به خواسته ها ی پلیدش تن می داد و زنده می موند.

...روحش عصبانی شد،از بی فکری هاش،از اینکه به دست خودش داره نابودش می کنه،از بی خیالیاش...

و تصمیم گرفت که آدمش کنه(آدم،نه حیوون ناطق)...

دستشو گرفت و تو زمان چرخوند،برای اولین بار بود که بهش اجازه ی پروازو داده بودن

،شایدم به همه در آخرین فرصت زندگی کردنشون یه فرصت پرواز می دن...

و سفر شون شروع شد..

(هر کاری می کنم نمی تونم این سفر رو اینجا یا شایدم الآن بنویسم...شاید یه روزی یه جا نوشتمش امّا اون روز امروز نیست و او ن یک جا هم اینجا نیست...)

سفر که تموم شد،تصمیم گرفت که آدم شه،چون چیزایی دیده بود که از ناشکری هایی که در خونه ی خدا می کرد سخت پشیمون بود.شاید به زبون چیزی نمی گفت امّا در اصل داشت با کارهاش تمام نعمت ها یی که خدا  بهش داده بود رو کفران می کرد و این همون سرآغاز بوجود اومدن اون غدّه ی بدخیم بود...

خسته بود،خیلی خسته،نه از دنیا ،که از خودش خسته بود...

دستای وجودش نه خاکی،که  گلی شده بود...

و تازه فهمید که وقتی اونارو تو مشهد با آب زلال کرم آقا شسته،هنوز خیسیشون خشک نشده دوباره سراغ خاک ها رفته،...

و وقتی نمی شه با دستای خاکی کارهای تمیز کرد،با دستای گلی دیگه نمیشه حتّی نزدیک کارهای تمیز شد،برای همین هم تصمیم گرفت که...

تصمیم های زیادی گرفت امّا...                                                              صلاح کار کجا و من خراب کجا                     ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس       کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا...(حافظ)




نویسنده در شنبه 87/5/26 |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم