بسم الله الرّحمن الرّحیم
...آقا پرونده تو را دادند دست من، گفتند تو بگرد، اگر یک کار خالص برای خدا پیدا کردی، دستشو بگیر و بیار!
نگاه سرشار از ولع و کنجکاوی ام سر خورد به سمت پرونده قطوری که در دست او بود. چیزی شبیه زونکن های اداری با قطر زیاد و تعداد صفحاتی که به سادگی نمی شد شمرد. گفت: حالا به جای اینکه من پرونده به این قطوری رو بگردم، خودت اگر چیزی یادت هست، بگو که مستقیم بریم سراغ همون صفحه. گفتم: هم اصل عبارت و هم لحن تو حسابی منو وحشتزده کرده، اگر یک "کار خالص برای خدا..."
یعنی واقعاً در پرونده به این قطر پیدا نمی شه؟ هرچی نباشه لااقل من دو رکعت نماز که برای رضای خدا خونده ام، یعنی نمازها هم....
بخشی از کتاب کمی دیرتر-سیدمهدی شجاعی
.
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن...
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
اسم شاعرو نمیدونم