بسم الله الرّحمن الرّحیم
عزیز من!
« شب عمیق است؛ اما روز از آن هم عمیق تر است. غم عمیق است اما شادی از آن عمیق تر است»....
.
من هرگز، ضرورت اندوه را انکار نمی کنم؛ چرا که می دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی کند و الماس عاطفه را صیقل نمی دهد؛ اما میدان دادن به آن را هرگز نمی پذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر...
.
غم، عقب نمی نشنید مگر آن که به عقب برانی اش، نمی گریزد ،مگر آن که بگریزانی اش، آرام نمی گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...
غم، هرگز از تهاجم خسته نمی شود.
و چون پیش آمد و تمامی روح را گرفت، انسان بیهوده می شود، و بی اعتبار، و نا انسان، و ذلیل غم، و مصلوب بی سبب....
چهل نامه کوتاه به همسرم-نادر ابراهیمی(کامل نامه در ادامه مطلب)
عزیز من!
« شب عمیق است؛ اما روز از آن هم عمیق تر است. غم عمیق است اما شادی از آن عمیق تر است».
دیگر به یاد نمی آورم که این سخن را در جوانی در جایی خوانده ام، یا در جوانی، خود آن را در جایی نوشته ام.
اما به هر حال، این سخنی ست که آن را بسیار دوست می دارم. دیروز، نزدیک غروب، باز
دیدمت که غمزده بودی و در خود.
من هرگز، ضرورت اندوه را انکار نمی کنم؛ چرا که می دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی کند و الماس عاطفه را صیقل نمی دهد؛ اما میدان دادن به آن را هرگز نمی پذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر، طاغی و سرکش و بدلگام.
هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان می طلبد، و له می کند
هر قدر در برابرش کوتاه بیایی، قد می کشد، سلطه می طلبد، و له می کند...
غم، عقب نمی شنید مگر آن که به عقب برانی اش، نمی گریزد
مگر آن که بگریزانی اش، آرام نمی گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...
غم، هرگز از تهاجم خسته نمی شود.
و هرگز به صلح دوستانه رضایت نمی دهد.
و چون پیش آمد و تمامی روح را گرفت، انسان بیهوده می شود، و بی اعتبار، و نا انسان، و ذلیل غم، و مصلوب بی سبب.
من، مثل تو، می دانم که در جهانی اینگونه دردمند، بی دردی آنکس که می تواند گلیم خود را از دریای اندوه بیرون بکشد و سبکبارانه و شادمانه بر ساحل بنشیند، یک بی دردی ددمنشانه است، و بی غیرتی ست، و بی آبرویی، و اسباب سرافکندگی انسان. آنگونه شاد بودن، هرگز به معنای خوشبخت بودن نیست، بل فقط به معنای نداشتن قدرت تفکر است و احساس و ادراک؛ و با این همه، گفتم که، برای دگرگون کردن جهانی این چنین افسرده غمزده، و شفا دادن جهانی این چنین دردمند، طبیب، حق ندارد بر سر بالین بیمار خویش بگرید، و دقایق معدود نشاط را از سال های طولانی حیات بگیرد.
چشم کودکان و بیماران،به نگاه مادران و طبیبان است.
اگر در اعماق آن، حتی لبخندی محو ببینید، نیروی بالندگی شان چندین برابر می شود.
به صدای خنده ی خالص بچه ها گوش بسپار، و به صدای دردناک گریستنشان، تا بدانی که این، سخن چندان پریشان نیست.
عزیز من
این بیمار کودک صفت خانه خویش را از یاد مران!
من، محتاج آن لحظه های دلنشین لبخندم – لبخندی در قلب، علیرغم همه چیز. ...