سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین"
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه
                                              به یادش و به یاریش

با عجله به کتابخونه ی دانشکده می رم تا کتابی که گرفته بودم رو پس بدم و به بقیه ی کارهام برسم...

یکدفعه تیتر یک روزنامه توجهم رو به خودش جلب می کنه:من فراموش شده ام...

با وجود تمام کارهای نکرده ای که دارم می ایستم و شروع به خوندن اون مطلب می کنم:(همه ی مطلب یادم نیست،قسمتی ازش رو می نویسم):

بچه بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند...

هیچ کدومشون هم منو نمی خواستند و دلشون می خواست یک زندگی تازه رو شروع کنند...

و من موندم و تنهایی...

یک مدت رو تو خیابون ها زندگی می کردم و اینطوری زندگی جنگلی رو یاد گرفتم... 

چند بار که پیش اقوام نزدیک و دور رفتم با بهونه هایی ردم کردند...

آره من فراموش شده ام...

.

.

.

بعد از خوندن اون مطلب تمام کارهایی که داشتم رو فراموش کردم و شروع کردم به فکر کردن...

چرا آدم ها گاهی انقدر خودخواه می شن؟

چرا گاهی تمام ارزش هایی که داشتن رو فراموش می کنن؟

چرا و چرا و چرا؟؟؟

.

.

.

در ذهنم برمی گردم به سال های گذشته و یاد یک دوست دوران کودکیم برام زنده می شه...

کودکی رو می بینم که مادرش عاشقانه نوازشش می کنه و کودکی دیگه در اونطرف خیابون داره با حسرت به دستای پر مهر اون مادر نگاه می کنه و برای یک لحظه آرزو می کنه که کاش می شد جای اون دو تا با هم عوض بشه...

اون کودک فرزند طلاقه...

سال ها می گذره و اون کودک بزرگ می شه...

در تمام این سال ها با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنه و بارها می شکنه،زمین می خوره و با یه یا علی از زمین بلند می شه...

الآن،همین لحظه،اون کودک،اون دوست، تو جنگ با سختی های زندگی مثل فولاد محکمی شده که هیچ ضربه ای نمی تونه بشکندش...

من خیلی وقته که اونو می شناسم و به داشتن دوستی مثل اون افتخار می کنم...




نویسنده در یکشنبه 87/2/22 |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم