سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین"
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

                                                             

                                                                بسم ربّ المهدی

ما آدما گاهی وقتا چیزهایی رو می گیم و به همه هم سفارش می کنیم که خودمون بهش عمل نمی کنیم و این حرفا فقط در حدّ یک ادّعا باقی می مونه...

دو سه روزی بود که داشتم مطالب نشریه ی ستاد رو آماده می کردم امّا هنوز اونطوری که می خواستم نشده بود به خاطر همین هم دیشب که بچّه ها می خواستند به خوابگاه برگردند،من گفتم نمیام چون هنوز کار نشریه ام مونده و بعد هم به خاطر اینکه از گرسنگی نابود نشم تا پاساژ نسیم رفتم و یکم خوراکی گرفتم.(بوفه بسته بود)

بعد هم تا حدود ساعت 10 هیئت بودم و پیاده به خوابگاه برگشتم. امّا باز هم نشریه تموم نشد...

به همین خاطر وقتی اومدم خوابگاه بعد از ساعت 12 کلید اتاق کامپیوتر رو از سرپرستی گرفتم و تا حدود 5/2 نشستم پای کامپیوتر...

امروز اونقدر خسته بودم که تو کلاس چرت می زدم...

بعد از کلاس با خوشحالی از اینکه نشریه تموم شده و فقط یه کم طرّاحیش مونده اومدم هیئت...

ولی چشمتون روز بد نبینه ...

فلش من که دیروز پشت کامپیوتر جا مونده بود توسط یکی از برادران به واحد خواهران داده شده بود و آخرین کسی که از واحد خواهران خارج شده بود کلید رو با خودش برده بود...

به هر کسی که دم دستم اومد اس ام اس زدم تا کسی که کلید رو برده بود پیدا کنم...

بعد از کلّی انتظار خیلی خوشحال شدم چون شماره ی کسی که کلید رو برداشته بود پیدا کردم...

به قول بعضی ها :از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم!!!

ناگهان...

تمام امید هایم نا امید شد...

چون گوشی طرف خاموش بود...

ساعت 5 بود و ما ساعت 6 جلسه داشتیم...

اونقدر ناراحت شدم که اگه هنوز بچّه بودم می زدم زیر گریه(اینجاست که آدم دلش برای بچّگی هاش تنگ میشه...)

تو این حال و هوی بودم که مریم گفت:

مگه تو به خاطر امام رضا این کارها رو نکردی؟پس مهم اینه که وظیفتو انجام دادی...

حتما یه حکمتی بوده که این اتّفاق افتاده...

یه حکمت...

و من اینجا یاد حرف های خودم افتادم که موقع دلداری دادن به دوستام می گفتم امّا حالا که نوبت خودم شده همشون رو یادم رفته...

اینجاست که می گم گاهی وقتا حرف های ما آدما فقط در حدّ یه ادّعا باقی می مونه...




نویسنده در یکشنبه 87/2/1 |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم