درباره ما
بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین" لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
|
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«نامی نداشت. نامش تنها انسان بود و تنها داراییش، تنهایی. گفت: تنهاییم را به بهای عشق می فروشم. کیست که از من قدری تنهایی بخرد؟ هیچ کس پاسخ نداد. گفت: تنهاییم پر از رمز و راز است، رازهایی از بهشت، رازهایی از خدا. با من گفتگو کنید تا از حیرت برایتان بگویم. هیچ کس با او گفتگو نکرد. و او میان این همه تن، تنها فانوس کوچکش را برداشت و به غارش رفت. غاری در حوالی دل. می دانست آنجا همیشه کسی هست، کسی که تنهایی می خرد و عشق می بخشد. او به غارش رفت و ما فراموشش کردیم و نمی دانیم چه مدت آنجا بود. سیصد و نه سال بر آن افزون؟ یا نه، کمی بیش و کمی کم. او به غارش رفت و ما نمی دانیم چه گفت و چه کرد و چه شنید؛ و نمی دانیم آیا در غار خوابیده بود یا نه؟ اما از غار که بیرون آمد بیدار بود، آنقدر بیدار که خواب آلودگی ما برملا شد. چشمهایش دو خورشید بود، تابناک و روشن؛ که ظلمت ما را می درید. از غار که بیرون آمد هنوز همان بود با تنی رنجور و نحیف. اما نمی دانم سنگینیش را از کجا آورده بود که گمان کردیم زمین تاب وقارش را نمی آورد و زیر پاهای رنجورش درهم خواهد شکست. از غار که بیرون آمد، باشکوه بود؛ شگفت و دشوار و دوست داشتنی. اما دیگر سخن نگفت. انگار لبانش را دوخته بودند، انگار دریا دریا سکوت نوشیده بود. و این بار ما بودیم که دنبالش می دویدیم برای جرعه ای نور، برای قطره ای حیرت. و او بی آنکه چیزی بگوید، می بخشید، بی آنکه چیزی بخواهد. او نامی نداشت، نامش تنهایی بود و تنها داراییش تنهایی.»
«پیامبری از کنار خانه ما رد شد» نوشته: عرفان آهارنظری نویسنده در شنبه 89/4/12 |
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
طراح قالب
|