درباره ما
بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین" لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
|
سلام این روز قشنگ (روز ولادت بزرگ بانوی بشریت و روز مادرو زن)رو به همه ی دوستان مخصوصا مادر عزیزم تبریک می گم. درسام مونده و باید برم... نویسنده در سه شنبه 87/4/4 |
دل من در پی یک واژه ی بی خاتمه بود اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود
هیچکس آیا توانسته است غم فاطمه را – سلام الله علیها – در سوگ پدر به تصویر بکشد، جز ناله های بیت الاحزان فاطمه؟ در اندوه جگرسوز علی علیه السلام در مواجهه با فاطمه ی میان در و دیوار و گاه شستن صورت نیلی و بازوی کبود فاطمه، هیچ هنرمند عارفی توانسته است مرثیه بسراید آنچنانکه از عمق رنج آدمی در چروک های پیشانی علی علیه السلام خبر دهد و وسعت غم های خلقت را در پهنای اشک علی بشناسد و بشناساند جز باز اشک پنهانی علی؟ هیچ کس را یارای آن بوده است که آلام محض زینب را به هنگام دیدار سر برادر بر بام نیزه ها بیان کند، جز خون جاری از سر مبارک زینب؟ اگر زینب سلام الله علیها با مشاهده ی سر برادر، حسین، روحی فداه، سلامت سر خویش را تاب آورده بود و سر بر ستون کجاوه نکوبیده بود، چه کسی عشق را، درد و هجران در آفرینش تفسیر می کرد؟ اینها دردهایی است که نویسنده را – اگر احساس داشته باشد – خاکستر می کند و فلم را – اگر به تعداد درختان عالم باشد – می سوزاند و دفتری به پهنای گیتی را آتش می زند. سوز اشکهای فاطمه، هنوز پای عارفان را در بیت الاحزان او سست می کند و کمر ابرار را می شکند و آتش به جان اولیاء الله می اندازد. معاذ الله که رشحه ی هیچ قلمی بتواند با اشک سوزناک علی به هنگام شستن پیکر فاطمه برابری کند. کجاست اسماء؟ از او بپرسید، فرشتگانی که در اشکهای آن هنگام علی به تبرک غسل می کردند، بال و پرشان نسوخت؟
برگرفته از کتاب کشتی پهلو گرفته(سید مهدی شجاعی) نویسنده در چهارشنبه 87/1/28 |
به نام خدا سلام می خواستم بگم یکم وب لاگم دچار نقص فنّی شده بود ،من هم این یادداشت رو پاک کردم و دوباره نوشتم.به همین دلیل دو یادداشت جدیدم بعد از این یادداشت قرار گرفته.
نویسنده در یکشنبه 87/1/25 |
به نام یگانه مهربان همیشگی تقدیم به مولایم،به آقایم،به کسی که با تمام وجودم به او عشق می ورزم. آقا دلم گرفته،یگانه مهربان همیشگیم دلم را هوایی کرده ،دلم از این دنیای مادّی گرفته،قلبم در سینه آرام نمی گیرد و هوای کوی عشق را در سر دارد دلم می خواهد پرواز کنم پرواز به سمت شلمچه،فکّه،هویزه،طلاییه،... طلاییه،جایی که خداوند در آن مس وجودم را به طلا تبدیل کرد،طلایی از جنس عشق... در این موافع از خودم که غرق در مادّیات زندگی شده ام بدم می آید از خاکی شدن بدم می آید دلم هوایی شده است امّا بال های روحم قدرت پرواز ندارند چشمان وجودم خاموشند و تنها چیزی که مرا به پرواز سوق می دهدعشق است عشقی که خدایم در وجودم نهاده است و اگر این عشق نبود،موجودی پست بیشتر نبودم. آقا دلم هواییست هوای مسجدت،هوای جمکران،هوای خودت... هنوز چشمان گناه آلودم نتوانسته است با جمال زیبایت،با نورانیّت ، پاکی و بزرگیت شستشو یابد هنوز ذهن تاریکم نتوانسته حضورت را با تمام وجود احساس کند و من امشب آشفته و پریشانم و از خداوند می خواهم این پریشانی را از من نگیرد ،که اگر این پریشانی نباشد انسان نخواهم بود مولای من،منتظرم منتظر روزی که بال های وجودم را بگشایی و به من پرواز را بیاموزی پرواز به سوی عشق،پرواز و فرار از این همه پستی،پرواز در اوج... مولای من،مگذار در باطلاق پر فریب دنیا غرق شوم،دستم را بگیر... چه می گویم؟...اگر دستم را تا کنون نگرفته بودی که در لجن زار پست دنیا دست و پا می زدم،تا اینجا نیز خودت سرم را از این باطلاق بیرون نگه داشته ای ای خلیفه ی خدا آقا فکر می کنی نمی دانم تو نیز مرا می خوانی؟جمعه ها کسی که شوق زیارت آل یس را در قلبم می اندازد چه کسی به جز توست؟ من در جمعه به تو یک سلام می دهم و تو در تمام روزهای هفته با جوابت مرا از ورطه ی خطرهای روحی،مادّی و معنوی حفظ می کنی... به راستی چقدر پروردگار من مهربان است،با وجود اینکه وجودم سرشار از غرور و خودبینی گشته است تو را واسطه قرار داده است تا بتوانم به او نزدیک شوم... اللّهم عجّل لولیک الفرج نویسنده در یکشنبه 87/1/25 |
به نام یگانه مهربان همیشگی تازه وارد دانشگاه شده بودم. به قول ترم بالایی ها ورودی بودم و هنوز مثل دبیرستانی ها پر از شور و سوال. فبل از اینکه وارد دانشگاه بشم چیزهای خیلی خوبی از دانشگاه رفتن نشنیده بودم. چیزهایی که شنیده بودم حرف هایی از این قبیل بود: هر کی دانشگاه می ره کلّا همه چیزش تغییر می کنه:طرز لباس پوشیدنش،حرکاتش و از همه مهمتر طرز فکرش... این چیز ها خیلی اذیّتم می کرد،چون من برای عقایدم ارزش فوق العادّه بالایی قائل بودم و همش از این می ترسیدم که نکنه من هم تحت تاثیر قرار بگیرم. طوری شده بود که همش دنبال جو ها و تشکّل های مذهبی می گشتم ... وقتی وارد هیئت شدم و یکم با بچّه های اون صمیمی شدم،تصمیم گرفتم که دیگه ولش نکنم. چون بارز ترین ویژگی بچّه های هیئت اخلاصشون بود. و اینکه حتّی با وجود اینکه بعضی مواقع ،بعضی دانشجو ها از بعضی تشکّل ها سعی می کردند کار هاشون رو بهم بریزند و اونها رو طور دیگه ای در دانشگاه معرّفی کنند،اونا این موارد رو روی حساب کل اون تشکّل نمی گذاشتند و سعی به مقابله به مثل نمی کردند. حتّی یک بار هم نخواستند که کسی رو متقاعد به موندن در هیئت بکنند. چون معتقد بودند که هیئت صاحبخونه داره و اونه که بچّه ها رو دعوت می کنه. و اینها برای من خیلی قشنگ بود. و الآن از انتخابی که کردم خوشحالم و خدا رو شکر می کنم،چون نه تنها اعتقاداتم رو از دست ندادم،بلکه دارم محکم ترشون هم می کنم. هیئت جای قشنگیه،امیدوارم بتونم خادم خوبی باشم.... نویسنده در یکشنبه 87/1/25 |
خیلی جالبه... امروز وقتی که تصمیم داشتم دست نوشته ی خودم رو وارد سایت کنم،تصمیم گرفتم یه سری به نظرهای قسمت های قبلی وبلاگم بزنم که ناگهان با یک نظر نخونده مواجه شدم... نظری که در اون دقیقا چیزی رو نوشته بود که خودم دو سه روز پیش تازه به این نتیجه رسیده بودم... نتیجه ی اخلاقی اینکه :همیشه به نظرهای یادداشت های قبلیتون سر بزنید... نویسنده در چهارشنبه 87/1/21 |
بسم ربّ الرّضا سلام وقتی وب لاگ دوستانم رو دیدم،به این نتیجه رسیدم که گاهی لازمه آدم حرف های خودش رو هم توی وب لاگ بزنه و خیلی هم ادبی و کتابی رفتار نکنه . بنابراین از این به بعد انشاالله شاهد تغییرات اساسی در این وب لاگ خواهید بود.انشاالله نویسنده در شنبه 87/1/17 |
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
طراح قالب
|