درباره ما
بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین" لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
|
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سلام خانم یوسفی وب لاگش رو عوض کرد به آدرس جدیدش لینکش کردم
نویسنده در دوشنبه 89/5/18 |
دست من قفل شد به روی ضریح اشک برروی گونه ام سر خورد عطر سیبت هوایی ام کرد و کفترانت مرا به رویا برد باورم نیست مشهدم انگار!
پرده ی اشک را کنار زدم دستتان روی شانه ی من بود من تعجب نکردم آقاجان! صحنتان مثل خانه ی من بود با تو هم صحبتی چه حالی داشت!
یک کبوتر که نه!هنوز کمم من به آهو عجیب معتقدم ربط آهو و دست گرم شما من به اعجاز سیب معتقدم دست من را بگیر دلتنگم! .... اتوبوس از حضور من خالی من نمی خواستم که برگردم مادرم هی مرا صدا می کرد من بدون شما چه می کردم رفتنم حکم مردنی تلخ است!
دل من بین رفتن و ماندن چشم من خیره شد به گنبدتان باز محتاج یک نگاه شماست بنده ی ساده ی کمی بدتان! دل من پیش چشمتان گیر است!
سبزی از جنس مهربانیتان بسته شد دور پنجره فولاد بغض من منفجر شد و پاشید لای بانگ اذان و ناله باد: کاش از پیشتان نمی رفتم! شعر از خانم سمیه فیاضی نژاد نویسنده در پنج شنبه 89/4/3 |
حالیا مصلحت وقت چنان می بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم آری از خلق جهان پاک دلی بگزینم بس که در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم نویسنده در شنبه 89/3/29 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم قرار نبود اینطوری شه!و قرار نبود حداقل برای میلاد خانم و سرورمون وبو آپ نکنم،ولی شد! ر ت ت س عزیز!اولا که من خانم دکتر نشدم،آقامون شده! دوما ما اگه رئیس جمهور هم بشیم(سیاسی شد!!!!!)شمارو یادمون نمی ره استاد! خیلی وقته نه دستم به نوشتن تو دفتر میره و نه انگشتام به تایپ تو کامپیوتر،الانم که اومدم،استرس 20 واحد وحشتناک این ترمم بهم درست مجال فکر کردن قبل از نوشتن رو نمیده(البته همین جوریشم...) یه مدت بود تو تب و تاب استرس نتیجه ی دکترای آقای کشاورز بودم و نقشه می کشیدم برای انتقالی و فرار از دانشگاه تبریزی که بدون هیئت مکتب الشهداش به جز غربت چیزی برام نداره و در کنار شروع زندگی متاهلی،پیوستن به یکی از بهترین دوستام(میم بهار)که هنوز خیلی چیزا باید ازش یاد بگیرم،اما... ...و چقدر دردناک است ضدّحال خوردن از اینکه متوجه شی دانشگاه بابلسر رشته تو نداره و احتمالا موندنی شدی! بازم خداروشکر!(از اون خداروشکر ها بود که به قول مرضیه از 100تا فحش هم بدتره!) اینجاست که می رسی به کفور بودن انسان و ناشکری های همیشگیش... حدود 1ماهی میشه که احساس میکنم که شکرخدا هدفم رو پیدا کردم،هدفی که هیچ وقت تو ذهنم نمی گنجید، (آقای کشاورز!لطفا به دلیل مسائل امنیتی،از خوندن این قسمت خودداری بفرمایید!) و اون درس خوندن تو حوزه ی علمیه است که فعلا به دلیل همون مسائل امنیتی غیر عملیه به امید روزی که عملی بشه مدت هاست که احساس می کنم هدف زندگیم رو گم کردم و ذهنم به علت آفرینش،عدل خدا،روندی که داریم طی میکنیم و اینکه چرا طی می کنیم و.......خیلی چیزا مشغوله و زبان قاصر است از ندانسته ها... و آموزه های دانشگاهی ذره ای از ندانسته ها و دغدغه ها رو پوشش نمی ده.... ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود..... . .
امام صادق(ع) در ادامه ی حدیث پیامبر(طلب علم بر هر مرد و زنی واجب است)اضافه می کنند:و آن علم نفس است... و می فرمایند:مهمترین علمی که باید فراگیرید،آن علمی ست که بدون آن اعمال شما راست نگردد و واجبترین علم بر شما،علمی ست که از عمل به آن از شما سوال خواهد شد . . آن امانت که خداوند بر کوه ها و آسمان ها عرضه کرد و از برداشتنش سرباز زدند نه عشق است و نه معرفت و نه طاعت مسئولیت ساختن خویش است کاری که در ید قدرت خداوندی ست،انسان به دست می گیرد و که می داند بار این امانت الهی تا کجا سنگین است...(دکتر علی شریعتی) نویسنده در دوشنبه 89/3/17 |
آیت الله شاه آبادی(استاد حضرت امام): اساس دین،حبّ حضرت صدیقه(س)است.شما هم اگر شب ها توفیق پیدا کرده و بیدار شدید،صلوات حضرت صدیقه(س)را بفرستید و با ایشان مانوس شوید.در نوافل شب به مقام شامخ حضرت زهرا(س) توجه کنید و بدانید که استمداد گرفتن از ایشان موجب قرب و ترقی معنوی می شود و خداشناسی انسان را زیاد می نماید...
نویسنده در یکشنبه 89/1/8 |
«قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّینَ؛ بگو همانا من مأمورم که خدا را پرستش کنم و دینم را برای او خالص گردانم». (زمر: 11) «وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ؛ بخوانید خدا را از سر اخلاص و در هر عبادت رو به سوی او آرید». (اعراف: 29) «قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ دینی؛ بگو من خدای را می پرستم و دینم را خاص و خالص برای او می گردانم». (زمر: 14) . از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معنای اخلاص را پرسیدم. حضرت فرمود: من از جبرئیل و او از خدا سؤال کرد. خدای سبحان نیز فرمود: اخلاص سری است از اسرار من که در دل محبوب خود قرار می دهم. در حدیثی از امام صادق علیه السلام برای ریاکار، سه نشانه ذکر شده است که عبارتند از: 1. بهجت و نشاط دارد، وقتی که مردم او را می بینند. 2. کسالت پیدا می کند، وقتی تنهاست. 3. دوست دارد ثنا کرده شود در جمیع امورش. . اخلاص، یعنی انگیزه تصمیم گیری ها فقط خدا باشد و بس. . قالَ فَبِعِزَّتِکَ َلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ. (ص: 82 ـ 83) به عزت و جلال تو قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد، مگر خاصان از بندگانت که برای تو خالص شدند. . درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده بود. غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه بردارد و روانه شود تا آن درخت را قطع کند. در راه، شیطان به صورت مردی ظاهر شد، گفت: «به کجا می روی؟» گفت: «درختی است که جمعی از کافران به جای پروردگار، آن را می پرستند، می روم آن را قطع کنم.» گفت: «تو را چه به این کار.» و گفت وگو میان ایشان به طول انجامید تا امر به آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند. چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: «معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد. هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقیران عطا کن. عابد فریب شیطان را خورد، از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت. هر روز سجاده خود را برمی چید، همان مبلغ در آنجا بود، برمی داشت و تصدق می کرد. چون چند روز بر این منوال گذشت، شیطان قطع وظیفه کرد و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت. تیشه برداشت و رو به قطع درخت نهاد. شیطان سر راه بر او گرفت، باز بر سر مجادله آمدند. در این مرتبه شیطان بر عابد غالب شد و او را بر زمین افکند. عابد حیران ماند، از شیطان پرسید: «چگونه این دفعه بر من غالب شدی؟» گفت: «به سبب اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت رضای خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی و نیت تو خالص نیست؛ به این جهت من بر تو غالب گشتم . .
برگرفته از سایت حوزه نویسنده در دوشنبه 88/8/11 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم باز هم می گردم باز هم آشفته ام باز هم بی قرار و سرگردانم باز هم نمی دانم چرا اینگونه همانند کلافی درهم پیچیده می شوم باز هم می خواهم فریاد بزنم باز هم انسان ها،زمان ها و مکان ها برایم مبهم شده اند باز هم تنهایم و کسی را توان پر کردن تنهاییهای من نیست که عمقشان به وسعت کهکشان هاست و فریادشان به بلندی کوه ها و تو نیز نخواهی فهمید که چه می گویم که هیچ کس را توان درک کلمات مبهم و نامفهوم درد من نیست و من در درد خود می پیچم و می نالم این بار نیز،عقل میخواهد سرگرمم سازد و از تنهاییهایم برهاند اما غمی که هرچند گاهی قلبم را می فشرد،دیگر با فریب های دنیایی آرام نمی شود و تو نیز نخواهی فهمید که چه می گویم آری،چند صباحی که بگذرد غفلت دنیا دوباره مرا در بر می گیرد و باز همان می شوم غرق در روزها و ماه ها و سال ها اما تا زمانی که هنوز آگاهم نخواهی توانست آرامم کنی که ناگاه دستاویزی می گردی برای بهانه ی تنهایی هایم!....
نویسنده در شنبه 88/6/28 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم دلم بدجوری هوای هیئتو کرده،هوای اتاقش،هوای قدیمیا،83 ای هاش،هم دوره ایام،جدیدیاش… قدیمیا مثل معصومه بهرفتار،لیلی،سکینه،خانم شریفی 83 ای ها مثل معصومه ملکی،هما،مرضیه،فاطمه دسترنج،نصیبه رحیمی،فاطمه صالحی،مریم راد منصوری… هم دوره ای هام مثل مریم،سمیه،زینب،نسیم…که الان 3 ماهه ندیدمشون دلم هوای تابلوی یافاطمه الزّهرای واحد خواهرانو کرده،هوای حسینیه و کتاباش هوای مراسما،هوای دسته های عزاداری،هوای آش نذریا… وقتی هیئتی،خیلی چیزا برات فرق می کنه،حتی خودت خیلی فرق می کنی،اگه بگم دانشگاه تبریزو فقط به خاطر هیئت دوست دارم دروغ نگفتم امروز یاد خیلی چیزا افتادم،ولی بیشترش مال سال 86 بود یاد ستاد اردو مشهدی که تو کمیته فرهنگیش بودم یاد نشریه های داخلی ستاد که مرضیه طنزاش رو می نوشت و بعدش... یاد جلسه های قرآن و سیر مطالعاتی و حلقه شهدا که خیلی چیزا بهم یاد دادن یاد دورهم نشینی های اتاق هیئت یاد دیدارها با خانواده ی شهدا یاد اولین جلسه ی مجمعی افتادم که رفتم اون جلسه با وجود اینکه من هیچ کاره بودم ولی خیلی عصبانی شدم،چون آقای کشاورز رفت پای تریبون و سر یکی از مراسما کلّ کار کادرو گل گرفت!تو دلم کلّی بد و بیراه هم بهش گفتم(چقدر خوبه آدم اینا رو بتونه بگه!!!) ولی امسال هیئت خیلی فرق داشت….خیلی…. دیگه تو جلسه ی مجمع کاری که طرف می کرد رو گل نمی گرفتن،بلکه گاهی شخصیت طرف رو... امسال عین سال 86،خود هیئت و آدمای هیئت و مراسمای هیئت برای من قشنگ بودن اما جلسه های مجمع هیئت برام اصلا قشنگ نبود بگذریم،چرا حرف به اینجا کشید؟!!! به هر حال هیئت و آدماش برای تموم بچه هیئتی ها خیلی عزیزن و به قول یکی از بچه ها،هیئت جاییه واسه بزرگ شدن... زیاد شد،نه؟! راستی تقصیر من نیست این دفعه انقدر فونت ها بزرگ شدن!هر کاری کردم درست نشد،مطلب هیئته دیگه!!! تو این روزای عزیز،مارو تو دعاهاتون یادتون نره نویسنده در چهارشنبه 88/6/4 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم می خواستم مثل همیشه که تازه بعد از نشستن پشت کامپیوتر فکر می کنم چی بنویسم،شروع کنم ولی کامنت مرضیه یکم منو ترسوند!!!! البته نوشته های الانم ربطی به متاهل شدنم نداره و مثل همیشه حرفاییه که دوست دارم با ثبتش اونا رو یادم نره امروز داشتم دفتر خاطراتم(یا همون دفتر دلتنگی ها) رو ورق می زدم.سیری که طی کردم خیلی برای خودم جالب بود،یه دفتر پر از حرفای متضاد!!! حرفایی برای خودم و خدا حرفای لحظه های ناامیدی و امید لحظه های شادی و غم لحظه های بودن و نبودن بودن یعنی لحظه هایی که با اونی و نبودن یعنی لحظه هایی که تنها همراه همیشگیت رو یادت میره سیرش مثل نوسان یک آونگ می موند! بالا...پایین...بالا...پایین... و دستی که نمی ذاره این آونگ بایسته و حرکتش رو تند می کنه... استادی میگفت قطره ی بارون یه قطرست ولی وقتی با سرعت پایین میاد مثل یک خط دیده میشه دنیام یه لحظست اما اونقدر سریع می گذره که احساس می کنی خیلی طولانیه... ...خستتون نکنم،آخر این سیر دوباره به یه چیز رسیدم: بیچاره ترین آدم کسیه که اهل بیت رو نداره،حضرت زهرا رو نداره،امام حسین رو نداره.... ...راستی از لطف تمام دوستان ممنون،فقط یه چیزی:سیم کارت ایرانسل من خیلی وقته دست خودم نیست و صاحب جدیدش منو کاملا در جریان مطالب ورودیش نمیذاره!در جریان شب قدر هم از طریق دوستان دیگه قرار گرفتم. یا علی
نویسنده در چهارشنبه 88/5/28 |
-فرار کن! -از چی؟از کی؟کجا؟چرا؟ -از دنیا،از زمین،از آسمون،از آدما -کجا؟ -یه جا که هیچکی نباشه،خودت باشی و خدای خودت -مگه میشه!همه جا رو گشتم،پیدا نمی کنی! گشتم،نبود،نگرد،نیست...اینجا دیگه آخرشه!...
. . ...مشت میکوبم بر در با شما هستم! نویسنده در شنبه 88/3/23 |
طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم Web Template By : Samentheme.ir |
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
طراح قالب
|