سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

بی شک گدای خانه ات آقا شود، حسین/ هر قطره زود پیش تو دریا شود، حسین!/ فیض گدایی تو به هر کس نمیرسد/ باید که زیر نامه اش امضا شود: "حسین"
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه

سلام

میلاد هشتمین عشق رو بهتون تبریک می گم.

امشب انشاالله اولین جشنمون رو داریم(به علّت سوختن تالار وحدت مال خانم ها امروزه و مال آقایون فردا)،دعامون کنید جشن اون طوری باشه که آقا می خواد...

جای همتون خیلی خالیه،خیلی.

معصومه،هما،مرضیه،فاطمه،نصیبه،مریم،سمیرا،بهار،لیلی،...

کاش همتون بودین.

یادتونیم...

خیلی زیاد...

راستی امروز یکشنبه ست.

و چقدر خوشحالم که این یکشنبه مصادف با میلاد آقاست........

عیدی گرفتن یادتون نره.......................




نویسنده در یکشنبه 87/8/19 |

و تردید...

و پنهان شدن پشت دغدغه ها...

و لحظه ای که احساس می کنی خودت را در میان ازدحام دغدغه هایت گم کرده ای...

.

.

.

گفت:می خواهی از چشمانت درونت را فریاد بزنم؟

گمان کردم،هرگز نخواهد توانست و گفتم:فریاد بزن،فریادی که عالم را فرا گیرد.

سکوت کرد...

با لبخندی، ادّعای کودکانه اش را به سخره گرفتم.

امّا کاغذی برداشت و نوشت تمام آنچه را که می پنداشتم نمی داند....

 




نویسنده در شنبه 87/8/18 |

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام

یکی از بچه ها تو پیام خصوصی نوشته ی جاده خاکی،به نکته ی قشنگی اشاره کرده بود :

اینهایی که گفتین همیشه تو هیئت بوده و هست چه اون حوادث عجیبش و چه مشکلاتش ،اما مشکلاتی که تو هیئته خیلی قشنگه و به قول یکی از بچه ها عامل رشده و خودش حل میشه یعنی صاحبای هیئت خودشون حل میکنن فقط مهم اینه که بچه ها توکل کنن و به نیت هم شک نکنن ...

یه سوال!خواهشا جواب بدین:

چند نفرتون اینو قبول دارین؟چند درصدتون؟اصلا قبول دارین؟!اگه قبول دارین چرا....

فقط می خواستم بگم:

اونایی که ادّعا می کردن یار مولامون،حسین هستن،خیلی بودن ،امّا دست آخر فقط 72 نفرشون موندن...

72 نفر ثابت کردن که چیزایی که گفتن فقط ادّعا نبوده،72 نفر ثابت کردن می تونن با مشکلات از هر جنسی بجنگن،72 نفر ثابت کردن مرد عمل هستن،72 نفر به خاطر مولاشون تا آخر خط رفتن...

کسی از این 72 نفر نگفت که من اگه شهید نشم و بیرون معرکه بمونم بهتر می تونم به آقام کمک کنم،کسی از این 72 نفر با فشارهای روحی اطراف نشکست...

...داشتم کتاب سیره ی خانوادگی حضرت امام رو می خوندم(همونی که انشاالله کمیته قراره سریش رو به صورت جزوه بده بیرون)،بیشترین چیزی که توجهم رو جلب کرد برنامه ریزی دقیق امام بود...ما یاد گرفتیم که بی برنامه و فلّه ای کار کنیم و بعد همه چیزو بندازیم گردن...

شهید چمران تو همه چی نمونه بود،درسش،مبارزه برا اهدافش...

نمیخوام نصیحت کنم،اینایی که گفتم برا خودم هم بود که این آخرا داشتم جا می زدم و نزدیک جادّه خاکی می شدم،داشتم ترمز می کردم و با این ترمز نزدیک بود کلّ زندگیم ترمز کنه و فلج بشه...

یکی می گفت:

ما بچه هیئتی ها،اگه از هیئت دور بشیم،قفل می کنیم،اسیر زندگی روزمره و مسائل بیهوده و...می شیم.

ما بچه هیئتی ها،ما خادمین هیئت مکتب الشّهدا،ما خادمین اهل بیت و خانم حضرت زهرا،دور از هیئت مثل ماهی دور از آبیم...

البته همه ی اینا به شرطیه که حواسمون باشه به قول یکی از بچه ها صاحب هیئت بیرونمون نکنه...

بقیش بماند که از حوصله ی جمع خارجه و منم دوست ندارم بریم تو خط موعظه و نصیحت(گرچه گاهی همینام نیازه)...

یا علی

 




نویسنده در چهارشنبه 87/8/8 |

بسم الله الرّحمن الرّحیم

به یاد آنکه مذهب حق یادگار اوست..

...پیشنهاد آش تو شورا مطرح شد و رای آورد،روز بعد که داشت در مورد جزئیاتش رای گیری می شد،مسئول مالی که موقع تصویب آش تو جلسه نبود،شکّه شد که چرا کسی با مالی هماهنگ نکرده!و ما هم گفتیم قراره انشاالله پولش از نذری خود بچّه ها جمع بشه،مثل سال های قبل که بچه ها تو خوابگاه می گشتن و نذری جمع می کردن...

توکلّمون به خدا بود و خیالمون راحت از اینکه انشاالله خود امام صادق همه ی کارا رو جور می کنه،و اولین نشونش هم پیدا شدن آشپز آش بود:مادر یکی از بچه ها!

پول ها جمع شد...خیلی بیشتر از اون مقداری که یک آش 200 نفری نیاز داشت(اینجا رو یادتون باشه،چون ما حساب 200 نفرو کرده بودیم ولی...)سیّده مریم هم پیشنهاد داد که با باقی پول حلوا هم بپزیم،...

...سلف ساختمون مرکزی رو بهمون ندادن و 5شنبه عصر هم تازه فهمیدیم که سلف خوابگاه هم کامل هماهنگ نشده!وسایلو ریختیم پشت ماشین و بردیم سلف خوابگاه و ناگهان مسئولین سلف رو دیدیم که داشتن می رفتن و اگه رفته بودن...

سمیه پرید بیرون و بعد کلی صحبت موفق شد تا راضیشون کنه امشب سلف رو باز کنن که حبوبات رو خیس کنیم.(...اتفاقات این بین رو نمی نویسم که زیاد نشه!...)

...مراسم تموم شد و قرار شد تا باقی آش رو بیارن خوابگاه تا بین بچه ها پخش کنیم.

راه افتادیم که به عنوان آخرین نفرا بریم امّا هر چی زنگ زدیم خبری از آژانس نبود!

6نفری ساعت 10 شب پیاده راه افتادیم طرف خوابگاه!و بعد از رسیدن آماده ی خوردن آش نذری شدیم که از صبح فقط بوش به مشاممون رسیده بود.

صبر کردیم:یک ربع...نیم ساعت..45 دقیقه...1 ساعت!!!

بالاخره صبرمون لبریز شد و اس ام اس زدیم که آش چی شد؟

و فهمیدیم که کسی که به ما گفته آش رو می فرستیم،هیچ هماهنگی با روابط عمومی نکرده و اونها هم خبر نداشتن!!!

.(...اتفاقات این بین رو هم نمی نویسم که زیاد نشه!...)

...دسته تموم شد و آش هم رسید و بعد گرم کردن بردیم اتاق...آخه وقتی نذری جمع می کردیم به بچه ها قول دادیم که اگه آش اضافه اومد،تو خوابگاه پخشش می کنیم...امّا فقط نصف دیگ مونده بود و موندیم که چطوری اینو بین 4 تا خوابگاه پخش کنیم؟

دلو زدیم به دریا و با توکل به خدا هر 4 خوابگاه رو پیج کردیم:دوستانی که آش نذری و شربت مراسم امام صادق رو میخوان،همین الان  با ظرف هاشون بیان اتاق 164 بلوک4!

در عرض 5 دقیقه صفی تو خوابگاه درست شد که هممون ترسیدیم!از اینکه کم بیاد و اونوقت...

هر چی دعا بلد بودیم خوندیم و خدا رو شکر این آش 200 نفره به نزدیک 500 نفر رسید و تازه اینجا فهمیدیم که حکمت اینکه آش امروز رسید چی بوده!(چون اگه دیشب می رسید فقط بلوک 4 ای ها آش می خوردند!)

شب شد و دوباره شب نشینی هیئتی ها دور هم،و اینجا بود که سیده مریم 2 تا چیز گفت که حالمون رو خیلی عوض کرد:

اول اینکه خیلی بیشتر از پولی که جمع شده بود،خرج شو و ما نفهمیدیم این پول از کجا اومد!

و دومی،آیه ای بود که وقتی دلش مشغول بود که آیا کارامون درست بوده یا نه،قرآن رو باز کرد و اول صفحه اومد:

 الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات طوبی لهم و حسن ماب(29 رعد)...

و باز هم دست های نامرئی که آقای بحرینی در موردش صحبت می کردن...




نویسنده در یکشنبه 87/8/5 |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
طراح قالب
ثامن تم